نشست کتابخوان کودک باحضور ریاست کتابخانه های عمومی شهرستان

اعضای کودک و فعال کتابخانه، با مطلع شدن از برنامه ی نشست کتابخوان، 

با اعلام آمادگی جهت حضورفعال در این برنامه،راس ساعت10:30-11:30 نشستی صمیمی با حضور ریاست محترم شهرستان ،  

خلاصه ای از کتابهای مورد علاقه خود را بیان نمودند؛ 

و در انتهای برنامه ضمن پذیرایی ، هدایایی نیز به آنها تقدیم شد. 

خلاصه های کتابهای ارائه شده توسط کودکان عزیز به شرح ذیل می باشد:


ا-سمانه کمر

کتاب قصه های امشب،شبهای شهریور،نویسنده:اسدالله شعبانی،1385نشرویدا،هگمتان-داستانهای تخیلی

این کتاب در بر دارنده داستانهای جالب و کوتاه زیادی است .یکی از داستانهای آن«داستان گرگ والاغ»است.روزی از روز ها الاغی  آنچنان مشغول خوردن علف بود که متوجه گرگ گرسنه ای که به او نزدیک میشد نشد.وقتی متوجه شد که دیگه دیر شده بود.تصمیم گرفت گرگه را گول بزنه و شروع به لنگیدن کرد و گرگ گفت چند تا خار تو پاهام گیر کرده و اگر تو منو اینطوری بخوری خارها تو گلویت گیر میکنه پس باید اونا رو از تو پاهام در بیاری.بعد پاهاش را بلند کرد جلوی صورت گرگ که خارها رو در بیاره لگد محکمی به صورت گرگ زد و همه دندانهای گرگ روی زمین ریخت. گرگ پیش خودش گفت من که نمیتونم بدون دندان الاغ را بخورم و با ناراحتی سرش را پایین انداخت و رفت.


2-مهدیه سادات حسینی.

کتاب«عقرب و مرد جوان»نویسنده:حسین فتاحی،نشر قدیانی.1392موضوع کودک(افسانه های عامه)

چوپانی گله ای بزرگ داشت که دریک روز گرم بعد از چرا زیر سایه درخت مشغول استراحت بودند وبزغاله ی بازیگوش آن به اطراف می رفت و چوپان هم از کارهای آن میخندید.ناگهان در کنار رودخانه متوجه چیزی شد و چوپان را خبر کرد.چوپان گفت این عقرب است مواظب باش نیشت نزنه .اما عقرب انگار منتظر بود که ناگهان قورباغه ای از آب بیرون آمد و رفت کنار عقرب.بزغاله بهش گفت:برو عقب،نیشت نزنه. قورباغه گفت:منو نیش نمیزنه من آمدم که اونو سوار پشتم کنم ببرم آن طرف رودخانه تا کار مهمی را انجام بده.آنها با مشاهده این منظره ها پشت سر آنها رفتند تا اینکه عقرب طرف دیگر رودخانه با سرعت رفت سراغ مردی که زیر سایه درختی خوابیده بود و مار بزرگی بالای سر او بود که عقرب آن مار را نیش زد و مار به کناری افتاد.چوپان مرد جوان را بیدار کرد.مرد جوان باترس پرسید چی شده و چوپان ماجرا را براش تعریف کرد وگفت حتما تو آدم خیلی خوبی هستی که خدا این عقرب را برای کشتن مار و نجاتت فرستاد.مرد جوان گفت:نه من اصلا آدم خوبی نیستم .دزد و گناهکارم.چوپان رو به آسمان کرد و گفت:خدایا تو با من که گناهکارم این قدر مهربانی؛با آدم های خوبت حتما خیلی مهربانتری. ومرد جوان تصمیم گرفت هرگز دزدی نکنه و آدم خوبی باشه.


3-سید محمد صالح میردیلمی

کتاب «همه سوار کشتی شوید» نویسنده:بهروز رضایی کهریز؛نشر طلایی،1393،داستان نوح(ع)

این کتاب از مجموعه کتابهای قصه های خداست که 12جلدی است. مردم زمان حضرت نوح بت پرست بودند و هرچیزی که داشتند فکر میکردند که بتها به آنه میدهند واز بتها تشکر میکردند.وحضرت نوح به آنها میگفت این نعمتها را خدا به شما داده و شما را آفریده و برای تشکر از خدا کارهای خوب انجام دهید.اما آنها به خدا ایمان نمی آوردندو نوح از دست آنها ناراحت شد و دعا کرد که خدایا من و مومنان را از دست این مردم نادان نجات بده .خدا به او دستور داد که کشتی بزرگی بسازد و از همه حیوانات یک جفت در آن قرار دهد و مردم مومن سوار کشتی شوند.مردم بت پرست نوح را مسخره میکردند که برای چه در بیابان کشتی ساخته.به خواست خدا طوفان شروع شد و تمام بیابان پر آب شد.هفت روز گذشت آبها خشک شد نوح ویارانش از کشتی پیاده شدند وبه خوبی و خوشی زندگی کردند وحضرت نوح هم خدا را شکر کرد بخاطر ازبین رفتن مردم بی دین و بد .


4-ستایش کمر

 ،کتاب «آشنایی باحیوانات مزرعه»-ژاکلین هاردینگ-نشرحریم یاس-1379-آشنایی با مزرعه و حیوانات

این کتاب حیوانات یک مزرعه و کار هرکدام رابرای بچه ها بیان میکند.مثلا اهالی مزرعه با صدای خروس از خواب بیدار میشن.مرغ ها هر روز تخم می گذارند.


5- فاطمه عباسی

-کتاب«مردی در آتش» -بهروز رضایی کهریز-نشر طلایی1393-داستان حضرت ابراهیم (ع)

ابراهیم در زمان نمرود که یک پادشاه ستمگر بود بدنیا آمد.مردم زمان او بت پرست بودند  و به خدا ایمان نمی آوردند.یک روز که همه برای جشن بیرون شهر رفته بودند حضرت ابراهیم با یک تبر وارد بتخانه شد و همه بتها را شکست وتبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت مردم که برگشتند گفتند این کار ابراهیم است چون او دشمن بتهای ماست.و حضرت ابراهیم (ع) به آنها گفت از بت بزرگ بپرسید او این کار را کرده چون تبر دست اوست.مردم تعجب کردند و گفتند بتها که نمیتوانند حرف بزنند وحرکت کنند.حضرت ابراهیم هم به آنها گفت پس چرا آنها را می پرستید.وبعد به دستور نمرود حضرت ابراهیم را در آتش انداختند اما به خواست خدا آتش به گلستان تبدیل شد و نمرود خیلی عصبانی شد.

6-مائده عباسی

کتاب«این جای پای کیه؟»-نویسنده:مهدیه صفایی نیا –نشرچکه1392-داستانهای حیوانات

این کتاب از مجموعه کتابهای سفره ای هست که با توجه به عنوان آن ،یک جای پا را نشان می دهد و با توجه به اندازه آن،از بین حیوانات جنگل دنبال صاحب آن میگردد.مثلا در اینجا جا پای بزرگی را دنبال می کند . این کتاب شکلها و رنگهای زیبایی دارد  .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.