برگزاری هفتمین نشست کتابخوان در کتابخانه

1-مهدی کمر:فارست گامپ(دنیای یک ساده لوح)،وینستون گروم، مترجم: بابک ریاحی پور،نشر:آویز،سال 1375

فیلمی که بر اساس این کتاب ساخته شده ،پر فروش ترین ترین فیلم سال 1994جهان و برنده 6جایزه اسکار گردید.

قسمتی از کتاب:«ولی اون یارو اومد جلوم و شروع کرد منو از شونه هل دادن.هرچی دری وری از دهنش در می اومد نثارم کرد.بهم می گفت:خنگ خدا»و اینجورچیزها و بعد با مشت زد تو شکمم اما من زیاد دردم نیامد.

این کتاب روایتی است از زبان شخصی ساده دل و عقب افتاده که ماجراها و وقایع زندگیش را از دیدگاه خود بیان می  کند.


2-مهدی دوستی دیلمی:مهمان ابراهیم،حسین فتاحی ،نشر قدیانی،سال1393

در زمان های قدیم پیامبری به نام ابراهیم بود که خیلی مهمان نواز بود و روزی نبود که بدون مهمان غذا بخورد.روزی که مهمان نداشتند به کوچه و خیابان رفت تا مهمانی پیدا کند.در صحرا پیرمردی بت پرست را پیدا کرد اما با خود گفت درست نیست من این آدم بت پرست را به خانه خود ببرم.کمی که از پیرمرد دور شد جبرئیل بر او نازل شد و به او گفت که پیرمرد را به خانه ببرد.او رفت وگشت و پیرمرد را به خانه برد.پیرمرد دلیل او را که بعدا دوباره به دنبال او آمد و از او خواست و ابراهیم تمام حرفهای جبرئیل را برای او تعریف کرد.پیرمرد نیز بعد از کمی تفکر به دین خدا پرستی روی آورد.


3-فاطمه دیلم:مثل ها و قصه هایشان:قصه های پاییز،مصطفی رحماندوست،نشر محراب قلم،سال1390

این کتاب قصه های آموزنده زیادی دارد.یکی از آنها در مورد کلاغی است که روی درخت می نشست و زیاد قار قار میکرد.در همانجا روباهی هم بود که ده بار نقشه کشیده بود که کلاغ را شکار کند.تا اینکه یک روزی روباه گفت اگر من بمیرم باید کلاغ را شکار کنم و کلاغ هم گفت من هم چشمان روباه را در می آورم...


4-سمانه کمر:قصه های جورواجور یک بره کوچولو،طاهره خرد ور،نشر پیدایش،سال1393

این کتاب درباره یک بره کوچولو است که روی تپه ها بالا و پایین میپرید. که ناگهان تشنه اش شد.رفت کنار رودخانه که آب بخورد،که همه ی حیوانات کم کم آمدند و به بره کوچولو گفتند اجازه بده اول ما آب بخوریم.او هم اجازه داد و آخرین نفر خودش آب خورد.وقتی به خانه برگشت بعد از مدتی با شنیدن صدای در متوجه شد که دوستان جدیدی که پیدا کرده همگی با هدایای زیادی به دیدنش آمدند...


5-هلیا دیلم کتولی:به رنگ شب،اعظم طیاری،نشر شادان،1392

این رمان درباره پسری به نام سروش است که به اجبار پدرش تن به یک ازدواج با دختری بنام سیما میدهد.سروش که عاشق الهه دوست دختر سابقش بود سیما را دوست نداشت و مدام او را اذیت میکرد تا روزی که با دروغ های الهه به سیما و پدرش آقا جلال پدر سیما طلاق دخترش را از سروش گرفت.سیما بعد از طلاق به آلمان جهت ادامه تحصیل رفت و پس از آن به ایران بازگشت که سروش او را در خیابان دید و او که قبل از آن از کرده خویش پشیمان بود دوباره خواست که با سیما زندگی کند...


6-زهرا دیلم کتولی:قلک گمشده،نوربرت لاندا،مترجم:بهروز بیضایی نشر قدیانی،سال87

این کتاب در مورد ببری و موشی است که یک قلک داشتند و داخل آن را پر از پول کرده بودند به طوری که دیگه یک سکه هم جا نمیشدو یا از آن بیرون نمی آمد.موشی ببری را به کناری برد که قلک نشنود و برای پولها نقشه کشیدند.یک سه چرخه خوب،یک عالمه پفک،یک سبد تازه برای ببری...قلک که چکش را دست موشی دید با وحشت به او نگاه کرد.از طرفی ببری هم ناراحت بود و میگفت همیشه باید داخل قلک پول باشد بنابراین قلک را در زیر زمین پنهان کردند و از خوردن پفک گذشتندو سوپ سیب زمینی با پیاز و هویج و جعفری درست کردند که بوی سوپ و کوفته ها همه جا را فرا گرفته بود...

 

7-امیرمهدی خوشفر-کتاب معصومین (ع) و کودکان،ابوالفضل هادی منش،نشرجمال،1391

داستانهای این کتاب درمورد قصه های زندگی امامان یا فرزندان آنها است. یکی از آنها در مورد غذای پیامبر هست یک روزکه روزه داشتند انس که در خانه پیامبر زندگی میکردند سفره را برای ایشان پهن کرد که در آن مقداری نان وچند خرما و کاسه ای آب بود.پیامبر از انس خواست تا با او غذا بخورد.پیامبر دوست نداشت تنها غذا بخورد... و داستان بعدی ؟آن در مورد پدری مهربان(حضرت علی(ع))است.داستان دیگر در مورد زیبا مشق نوشتن امام حسن و امام حسین(ع)است .

بخشی از وصیت نامه شهید زقاقی

مادرم زمانی که خبرشهادتم را شنیدی گریه نکن

زمان تشیع و تدفینم گریه نکن

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن

 فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند؛

و زنان ما عفت را! وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی  در برگرفت.

مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.

شهید سعید زقاقی

روحش شاد...