کتاب«صوفی و چراغ جادو»،نویسنده:ابراهیم حسن بیگی -انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان-سال 1393.
صوفی و چراغ جادو، داستان پسربچه 12 سالهای است به نام صوفی که در یک روستای ترکمن نشین زندگی میکند.
«صوفی» کلاس پنجم دبستان را تمام کرده است و منتظر است ببیند پدرش او را برای دورة راهنمایی به مدرسه
میفرستد یا نه. جشن گندم است و همه به مهمانی «طواق حاجی» میروند که مرد ثروتمندی در روستاست.
طواق حاجی، چنداسب سوارکاری دارد و سوارکارانش در مسابقات شرکت میکنند. صوفی در اسطبل طواق حاجی
مشغول کار میشود و اسبِ لَنگی را که قادر به دویدن نیست از او میگیرد تا از آن نگهداری کند. او نام اسب
را تیزتک میگذارد.
صوفی در طی داستان، چراغ جادویی پیدا میکند و غول چراغ جادو به او کمکهای کوچک، ولی تأثیرگذاری میکند.
صوفی اسب را برای درمان پیش پدربزرگش میبرد و پیرمرد، اسب را درمان میکند. صوفی برای مسابقات آماده میشود
و در مسابقة اول، حائز رتبة هشتم میشود. مادرش مشکل قلبی پیدا میکند، ولی به خیر میگذرد. غفور - پسر طواق حاجی - تیزتک را
میدزد، ولی طواق حاجی، اسب را به صوفی برمیگرداند. تیزتک در مسابقات اول میشود، ولی غول چراغ جادو گم میشود و صوفی میفهمد که...
خود نویسنده در خصوص کتابش اینگونه بیان میدارد که: «کار اصلی چراغ جادو، ارتباط با بچهها و رساندن آنها به آرزوهایشان بود، اما در چراغ جادوی ما یک بچه غول وجود دارد که نمیتواند بایستد و آرزوها را برآورده کند و تنها راه رسیدن به آرزو را به بچهها نشان میدهد.»